» غروب... |
23 اسفند 1392
»این روزها هوای دلم ابریست...گاهی نوشتن اونقدر سخته که هرچی فکر میکنی چه بنویسی که کمی سبک بشی چیزی به ذهنت نمیرسه ؛ هرچی با خودت کلنجار میری که بابا بیخیال باش نمیشه ؛ گاهی دوست داری فقط اشک بریزی ، اما وقتی به این فکر میکنی که شاید اشک هم نتونه آرومت کنه بیشتر دلت میگیره ؛ بیشتر بغض میکنی ؛ شدیدا از ته قلبت آرزوی وجود یکی رو میکنی که آرومت کنه ؛ یکی که حرفاتو بشنوه ، یکی که وجودش برات آرامش بخشه ... تاحالا شده عاشق بشید ؟ شده تو نبود یه نفر از عمق وجودتون احساس دلتنگی کنید ؟ شده عاشق یکی بشید که اونم عاشقتون باشه ؟ خیلی مهمه عشقتون لیاقت عشق ورزیدنتون را داشته باشه ؛ خیلی مهمه وقتتون رو برای عشق بازی با کسی بذارید که درکتون کنه و از ته دل بخوادتون ؛ خیلی مهمه حتی فکر عشقتون آرومتون کنه ؛ خیلی مهمه اینقدر عشقتون عمیق و از ته دل باشه که هیچی نتونه جدایی بندازه ... منم عاشق شدم ... عشق من لیاقت همه خوبی ها رو داره ... عشق من اینقدر ارزش داره برام که حاضرم همه چیمو بدم براش... عشق من عاشقمه ، دوستم داره ، از ته دل ... خیلی دوست داشتم الان کنارش بودم... آرزو میکنم عشق شما هم ارزش و لیاقت عشق ورزیدن رو داشته باشه... عشق من امام رضاست... دیدگاه : 2 - بازدید : 3816 - دسته : --- - بازگشت
ارسال نظر برای این مطلب :
|