Alifact
Alifact
(Alireza Haghighat)
اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناًحَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا
 
علیرضاحقیقت

»غروب...

خورشید نورش را کم کمک از پس ابر های سیاه بیرون می کشد ؛ هنوز پهنای نورش روی زمین گسترده نشده ؛ که قدم های استوارمان را روی سنگ فرش های خیابان ها می گذاریم ؛ خیابان هایی که بی پایان اند و مقصدی که در دور دست ها منتظر رسیدن ماست ... 

دست در دست یکدیگر قدم زنان از چهره شهر ناپدید می شویم ؛ هرچقدر می رویم از مقصد دورتر و دورتر می شویم ؛ ابرها دوباره به یکدیگر می چسبند و خورشید محو می شود ...

صدای رعد و برق ، گوش هایمان را کر کرده است ؛ کمی وحشت درونمان احساس می شود اما همچنان قدم هایمان استوار ...

قطره ای باران و بعد از آن سیلی از باران ، راه رفتن را سخت میکند ؛ روشنایی به چشمانمان خیز بر می دارد و قوت قلبی برای رسیدن ... صدای اذان مرا از خواب بیدار کرد....

غروب...

 من و احمدرضا پسر دایی ( داداش ) خوبم.

راستی متن زیبای بالایی هم از احمدرضاست.

متن کامل - دیدگاه : 1 - بازدید : 8973
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت محفوظ بوده و متعلق به علیرضاحقیقت می باشد و هرگونه کپی برداری از مطالب تنها با ذکر منبع مجاز است.
هرگونه کپی برداری از قالب غیرمجاز بوده و شرعا حرام می باشد و پیگرد قانونی دارد.
طراحی و بهینه سازی : علیرضاحقیقت ( ثامن تم )